سالهای اول که خواستگاری می رفتم (مخصوصن دوران دانشجویی) پسری مذهبی بودم و با توجه به مذهبی بودن خانواده ام مشکلی نداشتیم. تا اینکه گذشت و من روز به روز از مذهب و متعلقاتش دور شدم! تو این شرایط ایده آلم این بود که دختری رو پیدا کنم که خودش شبیه خودم باشه و خانواده اش شبیه خانواده ام که تا به حال این اتفاق هیچ وقت برام نیفتاده. خیلی وقتها تو خیابون مادران مقید چادری رو می بینم که با دختران مانتویی نه چندان مقیدشون در حال قدم زدن هستند. این جور مواقع با خودم فکر میکنم پیدا کردن یه دختر با عقاید شبیه خودم که در خانواده ای مذهبی متولد و بزرگ شده باشه نباید کار چندان سختی باشه. ولی زهی خیال باطل! در قریب به اتفاق مواردی که به خواستگاریشون رفتم با دخترانی مواجه شدم که با وجود اینکه مذهب هیچ نقشی در زندگی روزمره شون نداره ولی اعتقادات و شاید بهتر باشه بگم تعصبات مذهبی سفت و سختی دارن. یکی از همین موارد همین چند هفته گذشته اتفاق افتاد.
دختر خانوم فارغ التحصیل حسابداری بودن و در یک شرکت خصوصی مشغول به کار. قدبلند و خوشگل و اصلن بگو همه چی تموم. به لحاظ خانوادگی و فرهنگی و طبقاتی هم خیلی شبیه خودمون بودن. از نوع لباس پوشیدنش تو همون جلسه خواستگاری معلوم بود که خیلی مذهبی نیست. کت دامن با جوراب نه چندان ضخیم با شالی که خیلی سفت و سخت بسته نشده بود. البته مادرش چادر رنگی سرشون بود و کاملن روشون رو هم گرفته بودن که نشون می داد خانواده شون کاملن مذهبی هستن مثل خانواده خودم. از تجربه های قبلیم می دونستم حتی بی حجابی دختر رو نمی شه به حساب همفکر بودنش با خودم گذاشت. به همین خاطر خیلی ذوق زده نشدم. با وجود اینکه معمولن در جلسات اول خیلی بحث رو به عقاید نمی کشونم و این مسائل رو برای جلسه دوم می ذارم، این بار تصمیم گرفتم این مسئله که به نظرم مهمترین مسئله هم هست رو در همین جلسه اول مطرح کنم. جوونا رفتن که با هم صحبتاشون رو بکنن!
بعد از اینکه یه کم من از خودم و کارم و هدفم از زندگی و ازدواج گفتم (بهتره یه رزومه درست کنم جلسه اول بدم دست دختر!) ازش خیلی صریح پرسیدم مذهب چقدر تو زندگیش نقش داره؟ یه کم جا خورد و گفت درست متوجه منظورم نمی شه. ازش پرسیدم شما حجابتون همیشه در همین سطحه؟ گفت معمولن عرف محلی که توش حاظر باشم رو رعایت می کنم. پرسیدم یعنی اگه مثلا برای مسافرت برید خارج بدون حجاب می گردید؟ یه کم من من کرد که پریدم وسط حرفش و گفتم راحت باشید و نظرتون رو صریح بهم بگید. گفت بله بدون حجاب می گردم. پرسیدم اهل نماز و روزه و قرآن هستید؟ گفت نه خیلی! گفتم نه خیلی یعنی چی؟ گفت مثلن تو ماه رمضون وقتی افطار دعوت باشیم روزه می گیرم. نماز و قرآن هم اگه دلم گرفته باشه یا مشکلی داشته باشم. با همین سوال و جوابها فهمیدم جزو دسته مومن غیرمذهبیه که بخش بزرگی از جامعه امروز ایران رو تشکیل می دن. کسانی که هیچ کدوم از مصادیق مذهب رو رعایت نمی کنن و فقط ته دلشون یه اعتقادی دارن. 
شروع کردم و در مورد عقاید خودم به صورت مفصل براش توضیح دادم. گفتم من هم نماز نمی خونم حتی اگه مشکلی برام پیش بیاد یا دلم بگیره. چون اصلن به مذهب و المانهاش اعتقادی ندارم. قرآن میخونم ولی نه به عنوان یه فریضه مذهبی. بلکه می خوام بیشتر از کتابی که بیش از یک میلیارد انسان روی زمین اون رو مقدس و کلام خدا می دونن سر در بیارم. روزه نمی گیرم ولی هیچ وقت جلوی کسانی که روزه دار هستن روزه خواری نمی کنم مثل شما که در جمع های خانوادگی با افراد مذهبی حجابتون رو رعایت می کنین. بهش گفتم خط قرمزهای من رو مذهب تعیین نکرده بلکه خودم اون ها رو برای خودم ترسیم کردم... تغییر حالت چهره ش مشهود بود. گفت فکر نمی کنه مناسب همدیگه باشیم. گفت ترجیح می ده همسرش مذهبی باشه و حتی بهش گیر بده که محجبه بشه تا اینکه با کسی ازدواج کنه المانهای مذهبی رو نه از سر تنبلی بلکه به خاطر اعتقاد نداشتن بهشون رعایت نمی کنه. حرف دیگه ای باقی نمونده بود. تو راه خونه همش با خودم فکر می کردم اصلن این قضیه ازدواج من سرانجامی داره؟